مثل همیشه ...


روز میلاد من است

برایم چه کادویی خواهی داشت ؟

مثل همیشه ...

به خود زحمت نده

برایم بزرگ ترین بادکنک دنیا را بیاور

چیزی به اندازه ی بزرگترین دروغ دنیا

چیزی شبیه عشقت ...

( رضا طاهری )

لبت نه گوید و پیداست می‌گوید دلت آری


لبت نه گوید و پیداست می‌گوید دلت آری

که اینسان دشمنی ، یعنی که خیلی دوستم داری
 
دلت می‌آید آیا از زبانی این همه شیرین

تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان داری
 
نمی‌رنجم اگر باور نداری عشق نابم را

که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری

 چه می‌پرسی ضمیر شعرهایم کیست آنِ من

مبادا لحظه‌ای حتی مرا اینگونه پنداری !!!

 ترا چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت

به شرطی که مرا در آرزوی خویش نگذاری

 چه زیبا می‌شود دنیا برای من اگر روزی

تو از آنی که هستی ای معما  پرده برداری
 
چه فرقی می‌کند فریاد یا پژواک جان من

چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری
 
صدایی از صدای عشق خوشتر نیست حافظ گفت

 اگر چه بر صدایش زخمها زد تیغ تاتاری  


 (محمد علی بهمنی)


پ . ن : روز عشق در ایران باستان روز 29 بهمن هستش من صبر میکنم تا 29 بهمن بعد به همه ی دوستان تبریک میگم ... اما خب امروز چون همه دوستان در حال تبریک گفتن و عشق دادن هستند من هم به نوبه خودم به شما عزیزان تبریک میگم ... اصلا من خودم بچه ی باعشقیم :) چون 29 بهمن بدنیا اومدم ... بهمنی هستم و استاد بهمنی رو  هم خیلی دوس دارم ...



بیخیال چرخ گردون ... خودم نوکرتم


تنهای ام را با تو قسمت می کنم سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهايي من عالمی نیست
غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصل ها را
بر سفره ی رنگین خود بنشانم ات، بنشین ، غمی نیست
حوای من ! بر من مگیر این خود ستایی را که بی شک
تنهاتر از من در زمین و آسمان ات آدمی نیست
آیینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم
تا روشنم شد در میان مردگانم همدمی نیست
همواره چون من نه ! فقط یک لحظه خوب من بیندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سوی ات محرمی نیست
من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
شاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست
شاید به زخم من که می پوشم زچشم شهر آن را
در دست های بی نهایت مهربانش مرهمی نیست
شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگر چه
اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست

( محمد علي بهمني )

پ . ن 1 : هفدهم بهمن تولد کسیه که اگه تو زندگیم به یک نفر مدیون باشم اون کسی نیست جز علی برادر عزیزم که جدا از حس و حال برادری رفیقم با هم  ... هر سال تو یه همچین روزی یه جشن کوچولو میگرفتم براش ... ولی امسال کنارم نیست ... مرد پاک باخته ای که چرخ گردون باهاش خوب طی نکرد ... داش علی بیخیال چرخ گردون ... خودم نوکرتم ... تولدت مبارک

پ . ن 2 : حالا که پیشم نیستی ... حالا که ازم دوری ... کاش لااقل میتونستی اینجا رو بخونی

دوست ، دوست نیست...مگر آنکه دوستش را



 

دوست ، دوست نیست...مگر آنکه دوستش را در سه جایگاه حفظ کند :

 

در روزگار گرفتاری

 

آن هنگام که حضور ندارد

 

و پس از مرگ ...


پ . ن : هر کی فکر میکنه مصداق این پست میشه ، دستش بالا ...


شهوت خورشید را در خواب دیدم


ماهی آب زلالم

ساده ام صافم زلالم

شورش چهل ماه را در آب دیدم 

شهوت خورشید را در خواب دیدم 

چشم از هر چه پلیدی بسته دارم

عاشقم ، عشق تو را پیوسته دارم

زخم قلاب تو بر کامم نشسته

زخم هجرت بر دل و جانم نشسته

سالها چشمم به در بود

عشق تو هر دم به بر بود

بی تو رفتم تا ستاره

بی تو بشنیدم ترانه

بی تو این لبهای بسته

منتظر بر تو و قلابت نشسته

( رضا طاهری )

پست قدیمی و تکراری